پرده روشن میشود . تغییر ناگهانی نور چشمم را میزند و تصاویر متحرک بر پرده را چند لحظهای تار میبینم . بعد، متوجه میشوم که آنها با سرعت سرسامآوری به دنبال هم میآیند و برای اینکه معنی یک تصویر را بفهمم باید از خیر تصاویر بیشماری قبل و بعد از آن بگذرم . داستانی که در ذهنم با نقاطی گسسته ساختهام از آنچه احتمالا حقیقت روی پرده است بهسرعت فاصله میگیرد .چشمهایم به پرده خیره شدهاند و نمیتوانم بفهمم آیا کسی در اطرافم هست که همراه من به این حوادث نگاه کند یا نه .
پیش از آنکه فرصت شود از خودم بپرسم که پیش از این کجا بودم و اصلا چه کسی این فریم های رنگی بیمعنی را برای من پخش میکند و چرا ، همه چیز همانطور که ناگهان شروع شده ، به پایان میرسد : در تاریکی مطلق فرو میرود
و دیگر چیزی به خاطر نمیآورم